کد مطلب:225661 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:183

داستان شخص نابینا
مرحوم مروج نقل كرده است: جماعتی از اهل آذربایجان به زیارت حضرت رضا علیه السلام مشرف شدند. شخص نابینایی را نیز همراه خود به زیارت آورده بودند. سرانجام ایام زیارت آنها تمام شد. با روضه ی منوره ی حضرت وداع نموده و تصمیم گرفتند به وطن خود بازگردند. هنگام بازگشت، در دو فرسخی مشهد مقدس، لحظاتی را جهت استراحت در كنار هم نشسته بودند، در حالی كه فرد نابینا نیز همراه آنان بود. در همین فرصت، عكس هایی كه در مشهد مقدس تهیه نموده بودند، بیرون آورده، و با مشاهده و رؤیت آنها، اظهار مسرت و خوشحالی می نمودند. شخص نابینا كه از دیدن عكس ها عاجز بود، سبب خوشحالی همراهان خود را پرسید. آنها نیز به شوخی و مزاح گفتند: «مگر تو نمی دانی؟ حضرت رضا علیه السلام برات خلاصی و آزادی از آتش جهنم را به ما مرحمت فرموده است.» او تا این سخن را شنید، بسیار ناراحت و اندوهگین شد و گفت: «معلوم می شود كه آن حضرت علیه السلام به هر یك از شما كه چشم داشته اید، برات آزادی از آتش جهنم عطا كرده، و به من كه فرد كور و ضعیفی هستم، مرحمت نفرموده. به خدا قسم! من از دامن آن حضرت دست بر نمی دارم، تا اینكه برات خود را بگیرم.»

سپس با ناراحتی فراوان تصمیم گرفت به مشهد مقدس باز گردد.

وقتی دوستانش وضع را چنین دیدند، از شوخی خود پشیمان شده، و حقیقت جریان را به شخص كور گفتند. آنها سعی كردند وی را از برگشت به مشهد مقدس منصرف كنند، ولی او حرف آنها را باور نكرد. سرانجام در نهایت پریشانی و ناراحتی، از رفقای خود جدا شد، و به تنهایی بازگشت. وقتی به مشهد مقدس رسید، مستقیما به حرم حضرت، مشرف شد. ضریح مطهر آن حضرت را محكم گرفت، و چنین گفت: «ای آقا! من مردی كور و عاجزم، و از راه دور به قصد زیارت حضرتت آمده ام. دور از كرم شماست كه، به همراهان بینا و توانای من برات آزادی از آتش جهنم عنایت كرده، و به من مرحمت نفرمایید. آقا! به



[ صفحه 110]



حق خودت قسم! دست از ضریح مباركت بر نمی دارم، تا به من نیز برات آزادی از آتش عطا بفرمایی.» در همین لحظات كه با حضرت درد دل می كرد، ناگهان! كاغذی به دستش رسید. هر دو چشمش نیز بینا شد، و با چشمان خود مشاهده كرد كه بر آن كاغذ با خط بسیار زیبای سبزی نوشته شده: فلانی، پسر فلانی، از آتش جهنم آزاد است.

سپس آن كاغذ متبرك را كه از جانب امام عزیز خود دریافت كرده بود، بر چشمان خویش مالید. اشك شادی به او امان نمی داد! زیرا هم برات آزادی خود را از دستان مبارك امام علیه السلام دریافت كرده بود، و هم شفای چشمان خود را. كلمات را كمتر از آن می دید، كه بتواند در قالب لفظ، از عنایت خاص آن حضرت نسبت به خود تشكری خالصانه نماید. به هر حال، در نهایت شوق و اشتیاق، و سپاسگزاری از آن همه لطف و كرم حضرت رضا علیه السلام، از محضر ایشان خارج شد، و خود را به دوستانش رساند. آنها كه نگران او بودند، بی صبرانه انتظار بازگشت او را می كشیدند.

به محض دیدن او به استقبالش آمدند؛ و او را بینا یافته، در حالی كه برات امام رضا علیه السلام نیز در دستش بود. آنها در حالی كه در غایت تعجب و حیرت فرو رفته بودند، او را در آغوش گرفته، و برات وی را به سر و صورت خود می مالیدند. در اندك زمانی، آوازه ی این قضیه در همه بلاد پیچید و مشهور شد. [1] .

السلام علی اولیآء الله و اصفیآئه


[1] كرامات رضويه، ج اول، ص 227، تحفة الرضويه، كرامات امام رضا (ع)، ص 97.